خدا مشتی خاک بر گرفت .
میخواست لیلی را بسازد ، از خود در او دمید .
سالیانی است که لیلی عشق می ورزد .
لیلی باید عاشق باشد ، زیرا خدا در او دمیده است و هر که در او بدمد عاشق می شود .
خدا گفت : به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید
عشق ، کمند من است . کمندی که شما را پیش من می آورد .
خدا گفت : عشق فرصت گفتگو است ، گفتگو با من
خدا گفت : عشق همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور می کند .