انواع ختم هاى صلوات


 انواع ختم هاى صلوات

ختم صلوات براى رفع حوایجکسى که مى خواهد صلوات بفرستد براى معصومین یا براى رفع حوایج و یا براى رفتگان خودش ، یا دیگرى به صورت زیر مى تواند عمل کند:
اول ؛ به عدد صلوات که 14 حرف است ، مى تواند صلوات بفرستد.
دوم ؛ به عدد صلوات که 557 مى باشد مى تواند صلوات بفرستد.
سوم ؛ اگر مى خواهد به ساحت یکى از معصومین صلوات بفرستد، مى تواند به عدد نام آن بزرگوار صلوات بفرستد، مثلا اگر مى خواهد به ساخت امام حسین - (علیه السلام ) - صلوات بفرستد، باید 128 مرتبه که عدد نام آن بزرگوار است صلوات بفرستد.
ادامه مطلب ...

نبش قبر حر بن یزید ریاحی

هنگامی که شاه اسماعیل صفوی به کربلا مشرف شد نخست به زیارت سالار شهیدان رفت

و آنگاه حضرت ابوالفضل علیه السلام و دیگر شهدای کربلا علیهم السلام را زیارت نمود. اما به

زیارت حر، آن آزاده روزگار که قبرش با قبر سالارش فاصله دارد، نرفت.

پرسیدند: « چرا؟»

استدلال کرد که اگر توبه او پذیرفته شده بود از سالارش حسین علیه السلام دور نمی ماند.

توضیح دادند که: « شاها ! از آنجایی که او در سپاه یزید فرمانده لشکر بود و آشنایانی داشت پس از شهادت در راه حق و در یاری حسین علیه السلام بستگانش بدن او را با تلاش و با اصرار بسیار از میدان جنگ خارج ساختند ودر اینجا به خاک سپردند.»

شاه گفت: « من می روم با این شرط که دستور دهم قبر او را بشکافند و درون قبر را بنگرم اگر شهید باشد نپوسیده است و برای او مقبره می سازم. در غیر این صورت دستور تخریب قبرش را صادر خواهم کرد. »

پس از این تصمیم به همراه گروهی از علما، سران ارتش و ارکان دولت خویش، کنار قبر حر آمدند و دستور نبش قبر را صادر کرد.

هنگامی که قبر گشوده شد شگفت زده شدند چرا که دیدند پیکر به خون آغشته آن آزاده قهرمان پس از گذشت بیش از یک هزار سال صحیح و سالم است. زخمهای بی شمار گویی تازه وارد آمده و دستمالی نیز که سالارش حسین علیه السلام بر فرق او بسته و مدال بزرگی است بر پیشانی دارد.

شاه اسماعیل گفت: « این دستمال از امام حسین علیه السلام است و برای ما مایه برکت و پیروزی بر دشمنان و مایه شفای بیماران. به همین جهت با دست خویش آن را باز کرد و دستمال دیگری بست اما به مجرد باز کردن آن دستمال، خون جاری شد و هرگونه کوشش برای متوقف ساختن آن بی حاصل ماند.

به ناچار شاه همان دستمال را بر سر حر بست و گوشه ای از آن را به عنوان تبرک برداشت و خون هم متوقف شد. به همین جهت دستور داد برای او مقبره ساختند و مردم را به زیارت ایشان  فراخواند.


کرامات صالحین، مرحوم محمد شریف رازی


چیست این باران که دلخواه من است ؟

چیست این باران که دلخواه من است ؟
زیر چتر او روانم روشن است .
چشم دل وا می کنم  

قصه یک قطره باران را تماشا می کنم :
در فضا،
همچو من در چاه تنهائی رها،
می زند در موج حیرت دست و پا،
خود نمی داند که می افتد کجا !

در زمین،
همزبانانی ظریف و نازنین،
می دهند از مهربانی جا به هم،
تا بپیوندند چون دریا به هم !
قطره ها چشم انتظاران هم اند،
چون به هم پیوست جان ها، بی غم اند .

هر حبابی، دیده ای در جستجوست،
چون رسد هر قطره، گوید: - « دوست! دوست ... !»
می کنند از عشق هم قالب تهی 
ای خوشا با مهر ورزان همرهی !
با تب تنهائی جانکاه خویش، 
زیر باران می سپارم راه خویش.

سیل غم در سینه غوغا می کند،
قطره دل میل دریا می کند،
قطره تنها کجا، دریا کجا،
دور ماندم از رفیقان تا کجا!
همدلی کو ؟ تا شوم همراه او،

سر نهم هر جاکه خاطرخواه او !
شاید از این تیرگی ها بگذریم .
ره به سوی روشنائی ها بریم .
می روم، شاید کسی پیدا شود،
بی تو، کی این قطره دل، دریا شود؟

 

فریدون مشیری"

آیا میدانید؟ خیلی مهمه اگه نمیدونید حتما بفرمایید بخونید


آیا میدانید؟ خیلی مهمه اگه نمیدونید حتما بفرمایید بخونید

1) یک سوسک حمام می‌تواند 9 روز بدون سر زندگی کند تا اینکه از گرسنگی بمیرد.
2) یک کوروکودیل نمی‌تواند زبانش را بیرون در بیاورد.
4) حلزون می‌تواند 3 سال بخوابد.
5) به طور میانگین مردم از عنکبوت بیشتر می‌ترسند تا از مرگ!
6)‌ اگر جمعیت چین به شکل یک صف از مقابل شما راه بروند، این صف به خاطر سرعت تولید مثل هیچ‌وقت تمام نخواهد شد.

ادامه مطلب ...

دلیران تنگستان

لاله هایی که در تنگستان رویید  

اشغال ایران

هشت روز از تاجگذاری احمد شاه ، آخرین پادشاه خاندان قاجار ، گذشته بود که ناقوس جنگ جهانی اول به صدا درآمد .

دولت ایران ،پس از آغاز جنگ بی درنگ بیطرفی کامل خود را اعلام داشت . اما دولتهای درگیر در جنگ این بیطرفی را به هیچ گرفتند و سپاهیان بیگانه از هر سو به خاک ایران حمله ور شدند .

 

روس های تزاری به سر کردگی ژنرال باراتف تا اصفهان تاختند ، عثمانیها از مغرب تا همدان پیش تاختند و انگلیسیها از جنوب ومشرق تا قاینات شتافتند .

ایران هم میدان نبرد شده بود .در این نبردروس وانگلیس دریک طرف و دولت عثمانی ، به یاری آلمان واتریش ،در طرف دیگر بود .

ایران با انقلاب مشروطیت وارد مرحله تازه ای از تاریخ خود شده بود

ادامه مطلب ...

شاهین شهر

امیر مسعود

اینجا بهشت است ؟؟




مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می‌رفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای

  فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو

جانورش پیش رفت. گاهی مدت‌ها طول می‌کشد تا مرده‌ها به شرایط جدید خودشان پی ببرند.

 

 پیاده‌روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می‌ریختند و به شدت تشنه بودند. در

  یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز می‌شد و در

  وسط آن چشمه‌ای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازه‌بان کرد: «روز

  به خیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟»

دروازه‌بان: «روز به خیر، اینجا بهشت است.»

- «چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنه‌ایم.»

دروازه‌بان به چشمه اشاره کرد و گفت: «می‌توانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان می‌خواهد

بوشید.»

- اسب و سگم هم تشنه‌اند.

نگهبان: واقعأ متأسفم. ورود حیوانات به بهشت ممنوع است.

مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشکر

 کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعه‌ای رسیدند. راه

ورود به این مزرعه، دروازه‌ای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز

 می‌شد. مردی در زیر سایه درخت‌ها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود،

احتمالأ خوابیده بود.

مسافر گفت: روز به خیر

مرد با سرش جواب داد.

- ما خیلی تشنه‌ایم.، من، اسبم و سگم.

مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگ‌ها چشمه‌ای است. هرقدر که می‌خواهید بنوشید.

مرد، اسب و سگ، به کنار چشمه رفتند و تشنگی‌شان را فرو نشاندند.

مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، می‌توانید برگردید.

مسافر پرسید: فقط می‌خواهم بدانم نام اینجا چیست؟

- بهشت

- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!

- آنجا بهشت نیست، دوزخ است.

مسافر حیران ماند: باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط

باعث سردرگمی زیادی می‌شود!

- کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما می‌کنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین

دوستانشان را ترک کنند، همانجا می‌مانند...

لیلی

              خدا مشتی خاک بر گرفت .

                           میخواست لیلی را بسازد ، از خود در او دمید .

                                                      . . . و لیلی پیش از آنکه با خبر شود عاشق شد .

             سالیانی است که لیلی عشق می ورزد .

             لیلی باید عاشق باشد ، زیرا خدا در او دمیده است و هر که در او بدمد عاشق می شود .

                                              لیلی نام دیگر انسان است . . .

          خدا گفت : به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید

                                       آزمونتان تنها همین است عشق

                                           و هر که عاشقتر آمد ، نزدیکتر است .

                                                                               پس نزدیکتر آیید ، 

                                                                                                    نزدیکتر . . .

           عشق ، کمند من است . کمندی که شما را پیش من می آورد .

                                                                             کمندم را بگیرید .

                                                                                     و لیلی کمند خدا را گرفت .

            خدا گفت : عشق فرصت گفتگو است ، گفتگو با من

                                                              با من گفتگو کنید .

                                                                و لیلی تمام کلمه هایش را به خدا داد .

                                                                                        لیلی همصحبت خدا شد .

            خدا گفت : عشق همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور می کند .

                                                                     و لیلی مشتی نور شد در دستان خداوند

کم هزینه ترین لذت های دنیا

اگه کمی و فقط کمی بخواهیم از زندگی لذت ببریم و نگاهمان را کمی بهتر کنیم بسیاری از لذت ها نه وقت زیادی می خواهد و نه پول زیادی. پس منتظر تغییرات زیاد در یه روزی که معلوم نیست کی باشد نباشیم...در کوچکترین اتفاقات عظیم ترین تجارب بشر نهفته است . باور کنید ...


1-گاهی به تماشای غروب آفتاب بنشینیم.

2 -سعی کنیم بیشتر بخندیم.

3- تلاش کنیم کمتر گله کنیم.

4 - با تلفن کردن به یک دوست قدیمی، او را غافلگیر کنیم.

5 -گاهی هدیه‌هایی که گرفته‌ایم را بیرون بیاوریم و تماشا کنیم.

6 - بیشتردعا کنیم.

7 -در داخل آسانسور و راه پله و... باآدمها صحبت کنیم.

8- هر از گاهی نفس عمیق بکشیم.

9- لذت عطسه کردن را حس کنیم.

10- قدر این که پایمان نشکسته است را بدانیم.

11- زیر دوش آواز بخوانیم.

12-سعی کنیم با حداقل یک ویژگی منحصر به فرد با بقیه فرق داشته باشیم .

13- گاهی به دنیای بالای سرمان خیره شویم.

14- با حیوانات و سایر جانداران مهربان باشیم.

15- برای انجام کارهایی که ماهها مانده و انجام نشده در آخر همین هفته برنامه‌ریزی کنیم!

16- از تفکردرباره تناقضات لذت ببریم.

17- برای کارهایمان برنامه‌ریزی کنیم و آن را طبق برنامه انجام دهیم. البته کار مشکلی است!

18- مجموعه‌ای از یک چیز (تمبر، برگ، سنگ، کتاب و... برای خودمان جمع‌آوری کنیم.

19- در یک روز برفی با خانواده آدم برفی بسازیم.

20- گاهی در حوض یا استخر شنا کنیم، البته اگر کنار ماهی‌ها باشد چه بهتر

دکتر علی شریعتی

می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !
دکتر علی شریعتی
***********************************************

زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت (دکتر شریعتی)
************************************************** ******************

در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد.
دکتر علی شریعتی
************************************************** **********************************************

انسان مجبور نیست حقایق را بگوید ولی مجبور است چیزی را که می گوید حقیقت داشته باشد
علی شریعتی
*****************************

“خدایا چگونه زندگی کردن را به من بیاموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت – دکتر شریعتی”


“تهمت و دروغ را دشمن سفارش میدهد و منافق میسازد و عوام فریب پخش میکند وعامی انرا میپذیرد(دکتر علی شریعتی)”
************************************************** *****************
“خدایا شهرت منی را که میخواهم باشم قربانی منی را که: میخواهند باشم نکند * شریعتی”


“زمانی مصاحبه گری از معلم صداقت و صمیمیت دکتر علی شریعتی پرسید :
به نظر شما چه لباسی را به زن امروز بپوشانیم ؟
دکتر علی شریعتی در جواب گفتند : نمیخواهد لباسی بدوزید و بر تن زن امروز نمائید . فکر زن را اصلاح کنید او خود تصمیم میگیرد که چه لباسی برازنده اوست
“دکتر علی شریعتی:انسان به اندازه ای که به مرحله انسان بودن نزدیک می شود ،احساس تنهایی بیشتری می کند”


“انسان عبارت است از یک تردید. یک نوسان دائمی. هر کسی یک سراسیمگی بلاتکلیف است. (دکتر شریعتی)”
************************************************** ******************

-”خداوندا من با تمام کوچکیم یک چیز از تو بیشتر دارم و آن هم خدای است که من دارم و تو نداری
دکتر شریعتی”
************************************************** **

“هر کس بد ما به خلق گوید ما چهره دل نمی خراشیم ما خوبی او به خلق گوییم تا هردو دروغ گفته باشیم (دکتر علی شریعتی)”
***********************************

“خدایا هر که را عقل دادی ، چه ندادی؟ و هر که را عقل ندادی ، چه دادی؟؟؟
دکتر شریعتی”
****************************

با شیطان هم داستان شدم تا در برابر هیچ آدمی سر تسلیم فرود نیاورم.(دکتر شریعتی
************************************************** ********************************************

هرگز از کسی که همیشه با من موافق بود ، چیزی یاد نگرفتم . . .

( دکتر علی شریعتی

بهشت می فروشم

اگر مانده بودی تو را تا به عرش خدا می رساندم
اگر مانده بودی تو را تا دل قصه ها می کشاندم
اگر با تو بودم به شب های غربت که تنها نبودم
اگر مانده بودی ز تو می نوشتم تو را می سرودم
مانده بودی اگر نازنینم زندگی رنگ و بوی دگر داشت
این شب سرد وغمگین غربت با وجود تو رنگ سحر داشت
با تو این مرغک پر شکسته مانده بودی اگر، بال و پر داشت
با تو ببمی نبودش ز طوفان مانده بودی اگر، همسفر داشت
هستی ام را به آتش کشیدی سوختم من ندیدی ندیدی
مرگ دل آرزویت اگر بود مانده بودی اگر می شنیدی
با تو دریا پر از دیدنی بود شب ستاره گلی چیدنی بود
خاک تن شسته در موج باران در کنار تو بوسیدنی بود
بعد تو خشم دریا و ساحل، بعد تو قایقم مانده در گل
مانده بودی اگر موج دریا تا ابد هم پر از دیدنی بود
با تو و عشق تو زنده بودم بعد تو من خودم هم نبودم
بهترین شعر هستی رو با تو مانده بودی اگر می سرودم

نفوذ به قلب دیگران بی چک وچونه

اولین شرط ارتباط و نفوذ قانون بزرگ پذیرش است انسانها را همانطور که هستند بپذیرید نه آنگونه که شما می خواهید.
با تسلط بر این آموزشها خواهیم توانست سریعا باعث آرامش و اطمینان دیگران شویم و به افکار و اندیشه های درونی و شخصی دیگران نفوذ کنیم و روی آنها تاثیر بگذاریم........
تمام افرادی که ما با آنها در ارتباطیم به دنبال گمشده خود در این دنیای بزرگ می گردند.
خود ما نیز به دنبال کسی هستیم که اگر اوقاتی را با او سپری می کنیم این دقایق از بهترین ها و به یاد ماندنی ترین لحظات زندگی مان باشد و هر چه شناخت ما از خود و سپس از اطرافیان بیشتر باشد ارتباطمان شکل بهتری به خود می گیرد.....
اگر بتوانیم در چند برخورد اول مخاطب مان را بشناسیم شاید بتوانیم از تنش و درگیری های بعدی جلوگیری کرده باشیم و یا شاید سرعت برقراری ارتباطمان بیشتر باشد...
افراد را از نظر روحی می توانیم به سه دسته 1 - بصری 2 - سمعی 3 - لمسی تقسیم کنیم و این از ضروری ترین دانستنی ها می باشد.
ممکن است کسی هر سه حالت را داشته باشد اما به طور حتم یکی از این حالتها غالب است .
حالا ببینیم که این کیفیت ها چگونه اند:
افراد بصری :این افراد بیشتر به کیفیت های دیداری توجه دارند و تصاویر برای آنها اهمیت بیشتری دارد. سریع صحبت می کنند و... از حرکات دست بسیار استفاده می کنند و هر آنچه را تعریف می کنند به گونه ای می گویند که مخاطب تصویر آن را در ذهن خود ببیند.........
افراد سمعی :این افراد بیشتر به شنیده ها توجه دارند. کلام و طنین و آهنگ را به خاطر می سپارند. هیجان کمتری دارند. آهسته صحبت می کنند و سعی می کنند که بیانشان شیوا و رسا باشد.
افراد لمسی : این افراد بیشتر به کیفیت های لمسی توجه دارند و از آنچه لمس کرده اند صحبت می کنند. خیلی آرامند حتی یک نوع رخوت و سستی را می توان در آنها دید. احساس آنها از دیگران عمیق تر است ..

زندگی خود را به شاهکاری بی همتا تبدیل کنید و با تکرار عبارات جادویی { من می توانم }سرنوشت خویش را در دست گیرید


به دنبال کسی باش که تو را به خاطر زیبایی های وجودت زیبا خطاب کند



 نه به  خاطر   جذابیتهای  ظاهریت


 

در انتظار کسی باش که بی وقفه به یاد توبیاورد که تا چه اندازه برایش مهم هستی و نگران توست و

 


چه قدر خوشبخت است که تو را در کنارش دارد





در انتظار کسی باش که زمانی که تو را می بیند به دوستانش  بگوید اون



خودشه همان کسی  که می خواستم

هرگز در مقابل وسوسه مقاومت نمی کنم..

چون فهمیده ام چیزهایی که برایم بد هستند هرگز مرا وسوسه نمیکنند.    جرج برنارد شاو

* مانند آسمان بخشنده ومانند زمین افتاده باش ، رمز زندگی همین است. مولیر

*دریاها نماد فروتنی هستند . در نهاد خود کوه هایی بلندتر از خشکی دارند ولی هیچ گاه آن را به رخ ما نمی کشند . اُرد بزرگ

*چیزی ساده تر از بزرگی نیست آری ساده بودن همانا بزرگ بودن است. امرسون

*اگر می‌بینی کسی به روی تو لبخند نمی‌زند علت را در لبان فرو بسته ی خود جستجو کن. دیل کارنگی

 *عشق چنان شیفتگی در نهان خود دارد که سخت ترین دلها نیز ، گاهی هوس شنا در آن را می کنند . ارد بزرگ

 *بزرگترین گمشده های ما در زندگی ، نزدیکترین ها به ما هستند ! . ارد بزرگ

*گاهی تنها راه درمان روانهای پریشان ، فراموشی است.  ارد بزرگ

*میان اشک مرد و زن فاصله و بازه ای از آسمان تا زمین است . ارد بزرگ

*ناپلئون بناپارت : عشق گوهری است گرانبها ، اگر با عفت توام باشد.

*حرف آخر:

اگر بتوانم از شکستن یک دل جلوگیری کنم زندگیم بیهوده نخواهد بود.

اگر بتوانم یک زندگی را از درد تهی سازم و یا رنجی را فرو نشانم و یا به سینه سرخ ضعیفی کمک کنم تا دوباره به لانه خویش باز گرد زندگیم بیهوده نخواهد بود.

سکوت

تو هیچ می دانستی از سکوت هم می شود الهام گرفت؟

که  روشنی همیشه بشارت بخش

و پرواز همیشه هم رهایی بخش نیست؟

که باید ساعت ها فقط بنشست تا رهایی آموخت؟ 

آری آزادی همیشه رهایی بخش نیست


اسارت را بیاموز آن زمان که در اوج تمنایی!

بیاموز زیبایی هم صحبتی با دیوار را

همدلی با سایه را

بیاموز که آفتاب همیشه هم نوید بخش نیست

بیاموز تا نو شوی

از نو بیافرینی

از بند واژه ها به در ‌آیی

و جهانی دگر آفرینی

بیاموز که دیگر امید حرفی برای گفتن ندارد

بیاموز تغییر را

تحول را

اما از بن و ریشه تغییر ده!

بیاموز که زلالی را نه فقط در آب های زلال

بل در گل آلودی مرداب ها هم می توانی بیابی

بیاموز که وفا همیشه هم وفا نمی آموزد

از بی وفایی وفا بیاموز!

از بی ثمری ثمر

از خشم مــهربانی

از نفرت عشق

از مرگ زندگی

بیاموز که آموختن مرز ندارد

و بی مرزی آموزش رایگان طبیــعت است